آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
آنکه صورت زیبا را دوست دارد و فریفتۀ رخسار زیبا است، صورت پرست، برای مِثال حسن معنی هر که دارد مردم چشم من است / چشم من چون خانۀ آیینه صورت باز نیست (صائب - لغت نامه - صورت باز)
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه: نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان خصم اگر آینه کردار شود صورت باز. واله هروی (از آنندراج). حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست. صائب (از آنندراج). هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست. محمدقلی سلیم (از آنندراج). و رجوع به صورت بازی شود
شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند. (آنندراج) ، آنچه صورت و شکل را منعکس سازدهمچون آینه: نکند رو سوی او هیچکس از خودبینان خصم اگر آینه کردار شود صورت باز. واله هروی (از آنندراج). حسن معنی هرکه دارد مردم چشم منست چشم من چون خانه آئینه صورت باز نیست. صائب (از آنندراج). هرچه در دل پرتو اندازد ظهوری میکند گر بمعنی بنگری آئینه صورت باز نیست. محمدقلی سلیم (از آنندراج). و رجوع به صورت بازی شود
آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
آنکه صورت ظاهر را ببیند و به معنی یا باطن توجه نکند، ظاهربین، برای مِثال هر که ماه ختن و سرو روانت گوید / او هنوز از رخ و بالای تو صورت بینی ست (سعدی۲ - ۳۷۳)
سازندۀ صورت. مصور. نقاش. صورتگر: از نسیم نفسم در چمن صورت ساز بشکفد غنچۀ تصویر بصد شادابی. سالک یزدی (از آنندراج). ، ظاهرساز. ریاکار. متظاهر. مزور. حیله گر. رجوع به صورت سازی شود
سازندۀ صورت. مصور. نقاش. صورتگر: از نسیم نفسم در چمن صورت ساز بشکفد غنچۀ تصویر بصد شادابی. سالک یزدی (از آنندراج). ، ظاهرساز. ریاکار. متظاهر. مزور. حیله گر. رجوع به صورت سازی شود
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنایی. هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است. سعدی. بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما. صائب
بینندۀ صورت. آنکه ظاهر را نگرد. آنکه معنی را درنیابد یا بدان توجه نکند. مقابل معنی بین. قشری: آنچه با صورت پرستان هری کردی عیان هیچ صورت بین ندارد ز آن معانی جز خبر. سنایی. هرکه ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بین است. سعدی. بود دائم چون زبان خامه حرف ما یکی گرچه پیش چشم صورت بین دوتا بودیم ما. صائب
چگونگی. چونی. مثل. ماجرا: صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی. صورت حال به نوح بن منصور انها کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) و معتمدی بنزدیک انوشیروان فرستاد و از صورت حال بیاگاهانید. (کلیله و دمنه). بسابقۀ معرفتی که میان ما بود، صورت حالش بگفتم. (گلستان). حال سعدی تو ندانی که ترا دردی نیست دردمندان خبر ازصورت حالش دارند. سعدی
چگونگی. چونی. مَثَل. ماجرا: صورت حال و خصم خاقانی مثل مار و باغبان افتاد. خاقانی. صورت حال به نوح بن منصور انها کرد. (ترجمه تاریخ یمینی) و معتمدی بنزدیک انوشیروان فرستاد و از صورت حال بیاگاهانید. (کلیله و دمنه). بسابقۀ معرفتی که میان ما بود، صورت حالش بگفتم. (گلستان). حال سعدی تو ندانی که ترا دردی نیست دردمندان خبر ازصورت حالش دارند. سعدی